-
برگ بیست و پنجم
جمعه 1 آذر 1398 20:25
امروز دهم زایمانم بود و طبق رسوم و عرف خودمو نی نی رفتیم حموم زایمان! دیشب و امروز زنگ زدم مادرشوهرم که اونم بیاد ولی قبول نکرد و گفت هم پله نمیتونم هم اینکه مادربزرگ خونمونه و نمیشه! البته سر کیانا هم سرشوریم نیومد! شیش روزم بیشتر ننشست برا پرهامم همینطور! بجاش آبجیام و مامانم زحمتشو کشیدن و کلی کمکم کردن،صبحش یه...
-
برگ بیست وچهارم
پنجشنبه 30 آبان 1398 02:21
قطع شدن نت خیلیم بد نشد حداقلش این که خیلیا برگشتن سر زندگیشون! الان که فگر میکنم میبینم چقدر وقت زیاد دارم چقدر بیکارم،،چقدر کارام انجام شده هرچقدر میگردم ،،میخوابم،،میشینم،،بازم وقت زیاد دارم انگار این شوک برا خیلیامون لازم بود! نمیدونم چرا اینروزا خیلی به گذشته فکر میکنم،،به تصمیماتم ،،به اشتباهاتم،،به اتفاقاتی که...
-
برگ بیست و سوم
سهشنبه 28 آبان 1398 18:56
امان از دست جارو بزارید یکمم خاله زنکی بنویسم سر نی نی اولم جارو برا من یک عدد پوست تخمه م ویارونه نیاورد با اینکه من تنها جاریش بودم و ادعاش میشد! سر دومی هم همینطور یعنی واسه مادرشوهر و برادر شوهر مجرد غذایی چیزی درست میکرد میبرد ولی حتی یکبارم نگفت فلانی حامله س شاید دلش بکشه! خب بهتر منم نمیبرم! تقریبا من چهار ماه...
-
برگ بیست و دوم
دوشنبه 27 آبان 1398 01:55
الان که دارم براتون مینویسم اقا پرهام چن روزیه که دنیا اومده ،و بخاطر زردیش زیر مهتابیه!البته توی خونه! اقا پرهام با برنامه ریزی قبلی تو سی و هشت هفته و چهار روز،،توسط خانم دکتر سه رابی،،روز سه شنبه بیست و یکم ابان ساعت نه و نیم صبح دنیا اومد،،هوراااااا الانم من خسته و داغون در حالیکه نتها رو قطع کردن و فقط بروزر فعال...
-
برگ بیست و یکم
دوشنبه 27 آبان 1398 01:50
کیانای مامان لحظه ی دنیا اومدنش کپ باباش بود،،انقدر ناز و کپلی بود که همه تعجب کرده بودن،، یه روز تو بیمارستان موندمو روز بعد مرخص شدم،،اول ماه رمضون بود و صبحش همه کسل،،با خانواده شوهرم اومدیم خونمون و شوهرم یه گوسفند برامون سر برید،،مادرمو مادرشوهرم پیشم موندن،، مادرشوهرم روز پنجم رفت خونشون ولی مادرم میخواست تا چهل...
-
برگ بیستم
دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 19:50
سلام دوستای گلم میدونم خیلی دیر اومدم..بعده دو سالللللل...چون شیشم خرداد تولد گل دختریمه...اومدم با کلی خبر مبر...هرچند خیلی چیزا تو حافظه م نمونده ولی خب تقریبی براتون میگم...الانم با گوشی دارم مینویسم...خدا کنه که نپره و ثبت بشه... بخوام لپ تاپو بیارم خانوم خانوما بیچارم میکنه..میخواد خودش بنویسه..دیگه عمرا نمیزاره...
-
برگ نوزدهم
جمعه 12 خرداد 1396 09:25
سلامممممممم و سرانجام ممکن..این منوووووو ...اینم نبات خانومیییییییی بالاخره وروجک ما هم قدم بدنیا گذاشت روز ششم خرداد ماه نود و شش دقیقا مصادف با اول رمضان ساعت ده و ربع صبح با بیحسی و روش سزارین خوشگل خانوم ما بدنیا اومد..هورااااااا جانمیییی جااانننن از ته دلم از خدا میخوام الهی که الهی که بحق این روزها و شبهای ماه...
-
برگ هجدهم
جمعه 15 اردیبهشت 1396 20:46
سلام دوستان مهربونم موقتا اومدیم اینجا ..میهن بلاگ هم ماشالله تو زرد از آب در اومد خب بریم سراغ تعریفی جات دو سه روز بعد از اینکه همسر مادرو پدرش رو برد دکتر ..یشب دوتاشون اومدن خونمون که وسایلای نی نی رو ببینن..البته قرار بود خودم ازشون دعوت بگیرم ولی منتظر بودم کامل بشه سیسمونی بعد بگم بیان..که دیگه خودشون اومدن..تو...